بعضی وقتا حـالـم از این هـمه هـیاهـو بهـم میخوره..... اینـکه میبینم آدمـای اطرافـم و

حـتی خودم اینقـدر واسـه زنـدگـی و مثـلا آسـایش مون میدویـم و حـرص میخـوریم....

یه سری ها رو هروقـت میبینم انگار روی حالت " فست موشن " تنظـیم شدن....

از اینور به اونور ... جالبه هیچ کدومشونم نـیاز مـالی ندارن؛ ولی چرا یه دقیقه آروم و

قرار ندارن من نمیدونم ! :|

واقـعا چیزی میفهمید از زنـدگی؟

خودمم استثنا نیستم.... بعضی وقتا با حرص میگم سریع کارشناسی رو تموم کنم ، بعدش

برم واسه ارشد ، بعدم دکتری .... ولی بعدش همون هورمون مشهور " خب آخرش که چی"

ترشح میشه و گند میزنه به برنامه هام.... واقعا آخرش که چی؟ وقتی دلت خوش نباشه..

بعضی وقتا به مــیـم میگم دلم میخواد بکَنَم و برم..... برم یه جای دور... مثلا یه

روستا توی شمال... برم اونجا توی یه خونه ی کوچیک تنها زندگی کنم... بدون هیچ

وایبری و تلگرامی و واتساپی! برم شیر گاوها رو بدوشم... نون بپزم توی تنور ! و....

و طبق معمول هم مــیـم مسخرم میکنه و میگه جم کن فکرای مسخرتو بابا ! خوشی

زده زیر دلت و....

دوس دارم برم ایـــنـــجـــا زندگی کنم... همون جایی که دقیقا یه ماه پیش ایستاده بودم و

 ازش عکس گرفتم...

کــاش میـشد..... :)

+ عکس روستای حاجیکلا در فــریـدونکنار